به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن پیش رو، بخشی از سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین داوود مهدویزادگان عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در باب فلسفۀ سیاسی اسلام است.
دربارۀ فلسفۀ سیاسی اسلام، افراد زیادی به بیان نظریههای مختلفی پرداختهاند. در این میان، روشنفکران به طور مفصلتری به این موضوع وارد شدهاند که از جملۀ این افراد، میتوان به دکتر سید جواد طباطبایی اشاره کرد. ایشان معتقد است که ما برای نظامسازی به فلسفۀ سیاسی نیاز داریم، اما آن چیزی که ایشان مسلم گرفتهاند، این است که فلسفۀ سیاسی از فلسفۀ اسلامی بر نمیآید و ما نمیتوانیم یک فلسفۀ سیاسی را از فلسفۀ اسلامی استخراج کنیم.
ایشان معتقدند که شاید فیلسوفان اولیۀ اسلامی، اندکی در حوزۀ فلسفۀ سیاسی ورود کرده باشند، اما پس از آنها، این کار عقیم ماند و به تعبیر ایشان، فیلسوفان اسلامی از فلسفۀ سیاسی عدول کرده و به شریعتنامهنویسی، سیاستنامهنویسی و نصیحتالملوکنویسی میل پیدا کردند. در واقع هر قدر رو به جلو میآییم، آن فلسفۀ سیاسی را که فارابی -به عنوان کسی که در بین فیلسوفان اولیه اسلامی بیشترین توجه را به این موضوع داشته است- به آن پرداخته است، رقیقتر شده تا اینکه پس از ابنسینا این فلسفۀ سیاسی به شریعتنامه و سیاستنامهنویسی تبدیل میشود.
آقای طباطبایی در جهت تصحیح فلسفۀ سیاسی، چنین مطرح کردهاند که اگر بخواهیم فلسفۀ سیاسی داشته باشیم، حتی به فارابی هم نمیتوانیم برگردیم و راه او را شروع و دنبال کنیم، بلکه باید در فلسفۀ سیاسی به فلسفۀ سیاسی غرب برویم و از فلسفۀ سیاسی غرب برای نظامسازی کمک بگیریم.
آقای طباطبایی اصرار بر این دارد که اگر ما در این دوران بخواهیم حکومت و نظام سیاسی تأسیس کنیم، این نظام سیاسی باید مبتنی بر فلسفۀ سیاسی غرب باشد، که آن هم مبتنی بر عرف است. تصور آقای طباطبایی مانند فیلسوفان غربی این است که ادبیات آمرانه، تنها از عرف بیرون میآید و در شریعت، ادبیات آمرانۀ عرفی نداریم. از این رو دانشمندان اسلامی به شریعتنامهنویسی و سیاستنامهنویسی میل پیدا کردند. به تعبیر آقای طباطبایی همۀ اینها انحراف است.
اما باید گفت که فیلسوفان اسلامی به انحراف نرفتند، بلکه انتخاب درستی کردند. آنها با توجه به آن گرایش خود و دغدغۀ دینی که داشتند، ادبیات سیاسی شرعی را انتخاب کردند. در جهان غرب و در دیانت مسیحی، شریعتی وجود ندارد. به همین دلیل برای همۀ فیلسوفان غربی این سؤال وجود دارد که مگر از دین هم میشود ادبیات سیاسی آمرانه بیرون آورد.
دینی که شریعت نداشته باشد، بدیهی است که از آن سیاست بیرون نمیآید. بنابراین به صورت طبیعی باید گفت که دین، از سیاست جداست و ربطی به سیاست ندارد. درست هم میگویند، زیرا سیاست را نمیتوان با ۱۰ فرمان حضرت موسی، آن هم به شکل تحریفشده، بنیانگذاری کرد.
اما شریعت اسلامی گسترده است و پنجاه باب فقهی داریم و همین پنجاه باب فقهی تمام عرصههای زندگی اجتماعی و سیاسی انسانها را در بر گرفته و چیزی بیرون از اینها نیست. بنابراین میبینیم در نگاه فیلسوف اسلامی، نه تنها سیاست از دین جدا نیست بلکه سیاست عین دیانت میشود.
شریعت اسلام ظرفیتی دارد که میتوان حکومتی را تأسیس کند که ادبیات سیاسی آمرانهاش مبتنی بر شریعت شود. اینکه آقای طباطبایی اصرار میورزد که ما از این انتخاب الهی که با انقلاب اسلامی شروع شد و در دوازده فروردین ۵۸، نظام سیاسی جمهوری اسلامی را انتخاب کردیم دست برداریم، بر اساس استدلال و تصورات یک فیلسوف غربی است که تصور میکند در دین، شریعت وجود ندارد.
اگر بنا بر اعتقاد مسیحیت باشد، در دین شریعت وجود ندارد و طبیعتاً باید عرف را انتخاب کرد، اما در اسلام که شریعت وجود دارد، دلیلی نداریم که سراغ عرف برویم. در واقع ایشان از ما میخواهند که نگاه دینی خود را کنار بگذاریم و نگاه سکولار و عرفی را انتخاب کنیم که یک اصرار بیوجه است.
نظر شما